۱۳۸۶ تیر ۳۰, شنبه

من ماهم


غروب که برگشتم خونه، نه از خودم تنها. که از همه تیر و طایفه‌ام شاکی بودم
از نقیصه‌های ژنی که اگر نبود شاید من الان یا دختر شاه‌پریون بودم یا ماری کوری
سیندرلا هم نشدیم که بگیم خب، مهم اینه که عاقبتش به‌خیر بود
یا از قصور سرنوشت. که ای چه بسا الان شاهی، وزیری چیزی بودم
از تمام چشم‌های شور نظرهای تنگ که همیشه مانعم شدن و من پس رفتم
از هر چی انرژی منفی که شاه‌راه‌ پیشرفت و موفقیت منو بند آوردن
از دست مامای سنگین دستی که منو به‌دنیا آورد و شاید تنبلی له‌له که زورش اومد بند نافم و خونه یه آدم خوش‌بخت بندازه
به هر حال هر چیزی ممکنه جز این‌که من زندگی کردن بلد نبوده باشم
یا جایی حماقت، شایدهم جهالت. حتی کوتاهی یا سستی کرده باشم

۱ نظر:

  1. یا حق

    هیچ ربطی به هیچ کدوم از اینایی که فرمودین نداره حتی به خودتون
    تنها بایستی اون ورز صبح اونقدر زود بلند می شدی که مثل ما ته ِ صف اقبال یا به قول فرنگیا شانس نباشی که هیچ چی هم آخرش بهت نرسه
    اینجوری هم میتونه باشه دخترم

    پاسخحذف

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...