یک جمعه دیگه رسید. البته نه خفه و نه دمکرده. برخلاف تابستانهای تجربه شده تا اکنون، تابستانی خنک و روحنواز
اما تا قیامت جمعه، جمعه است. سنگین و متورم. تاریک و مایوس
قهوه غروب به ظهر میرسه و تو هیچی برای قورت دادن غروب تلخش نداری
خدایا میشه تو هی ببینی این جمعههای ماسیده و کدر را و هیچ فکری براش نکنی؟
میدونی چند نفر الان حال منو دارن؟
چند نفر از این جمعههای تلخ بیزارن؟
فهمیدی دوست ندارم شنبه به جمعه برسه و باز بیام و از تلخیش بنویسم
پس آخه تو چه جور خدایی هستی؟
هر جمعه میفهمم چقدر بیخاصیت و بیهنرم که دارم میرم و هنوز نتونستم دست به ترکیب بیریخت این جمعهها بزنم
تازه تو فکر راه میانبر تا خدا هم هستم
چه بامزه! تو کار خودم واموندم؛ دنبال خدا میگردم
jomeh ra ma jomeh kardehiim, shanbeh ra ma shanbeh! inja ke man hastam, jomeh jor digar ast, o shanbeh digar jor! bezan zir in gharar ha, beshkan in marzha ra,...anvaght har rooz mishavad haman rooz ke to mikhahi, to khod khodaii to benvis gharar roozha ra....(ayehayeh zamini-e- Hazrat Kamen(a).
پاسخحذف