این شخصیت شخیص چشم به مسلخ جان باز کرده و تصور میکنه متولد شده
خبر نداره این جهان قصاب خانهای است که همه قربانیهایش را عاشق خود میکنه، تا در لحظهای که انتظار ندارند به قتلگاه بفرسته
اینجا همه مثل مرغ و ماهی بزرگ وبزرگتر میشیم تا خوراک بیگانگان باشیم
باید جای لالایی به گوشم میگفتند
اینجا خبری نیست. از عشق ردی نیست
آمدهایم برای تنهایی، بیهمزبانی
سکوت خوفآور مرگ و انگشتهای اشاره به چرایی
نه، کجایی؟
فقط چرایی؟
خبر نداره این جهان قصاب خانهای است که همه قربانیهایش را عاشق خود میکنه، تا در لحظهای که انتظار ندارند به قتلگاه بفرسته
اینجا همه مثل مرغ و ماهی بزرگ وبزرگتر میشیم تا خوراک بیگانگان باشیم
باید جای لالایی به گوشم میگفتند
اینجا خبری نیست. از عشق ردی نیست
آمدهایم برای تنهایی، بیهمزبانی
سکوت خوفآور مرگ و انگشتهای اشاره به چرایی
نه، کجایی؟
فقط چرایی؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر