۱۳۸۶ تیر ۲۸, پنجشنبه

پنج‌شنبه بازار


عصر پنجشنبه بیست و هشتم تیرماه رسید
یه پنجشنبه بی هویت دیگر. یک پنج‌شنبه که به تو می‌گه: یک هفته دیگه از عمرت گذشت. چه کردی؟
با کاغذ نرد عشق و با سایه نجوای خیال
خدا وکیلی کاری که به حساب خودم اومده باشه که توی دفتر بذارم وجود نداشت
یا روز یا شبی که درش از ته دل خندیده باشم. گریه هم که خدا رو شکر مدتی است ، پیداش نیست
خنده کسی را هم باز نکردم که خودم شاد شده باشم
خطی نکشیدم، رنگی نگذاشتم. چیزی نساختم
هیچ چیز به کائنات اضافه نکردم. جز حضور انرژی که بار آگاهی پیدا کرد. که اونهم وزن و کیلوش دستم نیست. شاید حتی از آگاهی هم بری بودم
به گمانم این هفته مرده بودم
زندگی بی عشق، مرگ است
نخوانش زندگی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...