
هر کدوم از این پسرهای آدم بهمن میرسند، بهنوعی سعی دارند منو قانع کنند. سه کار میکنم و زیادی به کمای عشق رفتم
بعضی حتی یادآوری میکنند، عشق جهالتهای سنین بلوغ و جوانی است
اما بیخود نیست انسانیت کمرنگ و تدریجا محو میشه. وقتی تمام توجهت به نیروی کار یا حال متمرکز باشه؛ بخواهی هم نمیتونی به روح توجهی داشته باشی
ما یا باید مثل بلدوزر زندگی کنیم. خشن و عاری از عاطفه بزنیم و خراب کنیم تا دوباره بسازیم
یا مثل آدم قائم به ذات
وقتی روح در لحظه باشه تو نه خستهای نه فرسوده و غمگین. کارها بر وفق مراد پیش میره و دنیا به کام ماست
و خلاقیت بیداد میکنه. شاید هندیها چیزی نشدن. اما به هر مناسبت شاد هستند
ما از روح خدای خالقیم. نمیشه منکر خود شد
کامپیوترهم کار میکنه. اما فقط براساس طرح و فرم تعریف شده ما
نفس کم دارم چون عشق ندارم. پس خالق هم نیستم چون موتورم بنزین نداره
حالا چطوره میشه به فناوری هستهای یا نرخ دلار فکر کرد