۱۳۸۶ تیر ۲۳, شنبه

بانو جان

بانو جان
دلتنگی، می‌دونم دلت شکسته و بغض داری
می‌دونم غریبی. اما خیلی دور خیلی نزدیک با منی. کاش می‌شد گوشی یا آرامشی بودم مثل شب‌های قدیم. برای لحظات تنهایت
اما بانو جان
زندگی و زیبایی عشق به همین دلتنگی است
به رفتن‌هایی که گاه نیمی از وجود مارا با خود می‌برن. خالی می‌شیم تا دوباره پر بشیم
پس هستیم
چه نیکو که دلی هست که بشکنه
بانو لبخند بزن حتی برای چند دقیقه. شاید روی لبات گیر کرد و موندگار شد



۱ نظر:

  1. امشب آن نيست كه در خواب رود چشم نديم
    خواب در روضه رضوان نكند اهل نعيم

    خاك را زنده كند تربيت باد بهار
    سنگ باشد كه دلش زنده نگردد به نسيم

    بوي پيراهن گم كرده خود ميشنوم
    گر بگويم همه گويند ضلاليست قديم

    عاشق آن گوش ندارد كه نصيحت شنود
    درد ما نيك نباشد به مداواي حكيم

    توبه گويندم از انديشه معشوق بكن
    هرگز اين توبه نباشد كه گناهيست عظيم

    اي رفيقان سفر دست بداريد از ما
    كه بخواهيم نشستن به در دوست مقيم

    اي برادر غم عشق آتش نمرود انگار
    بر من اين شعله چنانست كه بر ابراهيم

    مرده از خاك لحد رقص كنان برخيزد
    گر تو بالاي عظامش گرري وهي رميم

    طمع وصل تو ميدارم و انديشه هجر
    ديگر از هر چه جهانم نه اميدست و نه بيم

    عجب از كشته نباشد به در خيمه دوست
    عجب از زنده كه چون جان به درآورد سليم

    سعديا عشق نياميزد و شهوت با هم
    پيش تسبيح ملايك نرود ديو رجيم

    پاسخحذف

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...