۱۳۸۶ تیر ۲۶, سه‌شنبه

چشم دربیارون



عجب موجودات غریبی هستید بعضی از بانوان گرام
دختره سی‌و چندساله. زیبا و کمی تا حدودی نسبتا متین. یک عمر نشست و پاشد پز این خاطرخواه عزیزش را داد و چشم فلک را کور کرده بود
امروز که زرزر کنان اون‌وره میز روبروم نشسته بود انگار یکی دیگه بود. عجب حکایتی هستند بعضی از این بانوان گرام؟! همین‌طور قهوه می‌خورد و دماغش را بالا می‌کشید
تقریبا همه میزهای اطراف متوجه ما شده بودن. گفتم جان مادرت بس‌ کن. الانه که امدادهای غیبی سرازیر بشن. بگو چه مرگت شده؟
باز دماغش و کشید بالا و گفت:« مرده شور ریختش رو ببرم. .................... الی آخر. دوسال پیش این‌وقت‌ها یه حسی گفت برم دم خونه‌اش. دیدم دوتا ماشین برای دو برادر گل زده بودن
بعدا اومد افتاد به‌پام و کلی گریه زاری کرد که زوری زنش دادن
انقدر رفت و اومد تا خام شدم. می‌گفت:« دعوا دارن و تلاقش می‌ده. اما پارسال، فهمیدم بچه دار شده. هر چی کردم زیر بار نرفت و قسم خورد داره تلاقش می‌ده. امروز شنیدم از ایران رفته» گفتم
پس دیگه تموم شد؟
مثل جن ازجا جست که: «چی‌چی تموم شد؟ تا پدرش و درنیارم، مگه ولش می‌کنم. دارو ندارم و ریختم بپاش . تا پتویی که زنش زیرش می‌خوابه مال منه» گفتم
صلواتی. یه عمر با همین‌ها، این بانوان گرام را دق دادی. فکر می‌کنی کم شهین و مهین سرکوفت این شازده رو سر خلق‌الله زدن؟
سه ساله منتظر نشستی یارو برگرده! چرا حالا یادت افتاده گریه کنی؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...