۱۳۸۶ مرداد ۸, دوشنبه

مرگ؟


چیز نگران کننده‌ای نگفتم نازنین که تو نگران شدی؟
تو یا اونهای دیگه هیچ‌وقت شده حتی حوصله خودتون در آینه را هم نداشته باشی؟
منم یکی مثل همه آدم‌ها با این تفاوت که زمان و مرگ را خیلی جدی تر از شماها می‌شناسم
تو همیشه می‌گی همه یه روز می‌میریم. اما هیچ‌کدوم باور نداریم که واقعا این مرگ به سراغ ما هم خواهد آمد
گفت: فلانی مرد
گفتم: اه! آخی
یه‌جوری میگیم که انگار فقط قراره دیگران بمیرن. نه ما
گشاد میاییم، گشاد می‌ریم و گشاد هم زندگی می‌کنیم. انگار تا قیامت وقت باقی است
اما برای امثال من که یکبار با این جناب اجل رقصیدیم و ملاقاتی حضوری داشتیم معنای همه زندگی تغییر می‌کنه
می‌دونم در راهه و هر لحظه ممکنه دوباره بیاد سراغم. زمانی که به پشت سر نگاه می‌کنم متوجه می‌شم طی این ده‌سال کاری نکردم که به‌حسابم اومده باشه
حتی شوقی که به خاطرش خواستم که برگردم
شاید خدا خواست پوزم و بزنه و نشونم بده چه‌طور دلبسته اوهام زمینی شدم بلکه چنان دل بکنم که بار دیگه میل زمین نکنم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...