وای فکرش و بکن یه روز صبح همه مردم دنیا چشم باز کنند، ببینن عاشق هستن دروغهاشون گم شده و ماسکها پاره
چی میشد! یعنی میشه؟
مگر اینکه این موسیو جبرئیل به جای اینهمه وحی نیمه یه چیزی میریخت به سر خلقالله و یادشون میاومد عشق چیه؟
یا برای چی به تجربه زمین اومدن؟
یا اصلا حرف خودشون را بهخاطر میآوردند. حرفی که شاید برای گفتنش آمدن
نه حرفهای پشت سر و نه مال دیگران نه اوهام سیاره زمین نه تصورات بیبی گلاب که از تیوی رو میگرفت
زمین زیبا میشد
لبها به خنده باز و نگاهها به هم خیره میشد و تصور دوزخ بینشان نمینشست
اگر خدا همه فقط رحمان رحیم بود
من با همه رنگهای جعبه مداد، نقشی نو از حیات میکشیدم
و عشق را
میدیدم
چی میشد! یعنی میشه؟
مگر اینکه این موسیو جبرئیل به جای اینهمه وحی نیمه یه چیزی میریخت به سر خلقالله و یادشون میاومد عشق چیه؟
یا برای چی به تجربه زمین اومدن؟
یا اصلا حرف خودشون را بهخاطر میآوردند. حرفی که شاید برای گفتنش آمدن
نه حرفهای پشت سر و نه مال دیگران نه اوهام سیاره زمین نه تصورات بیبی گلاب که از تیوی رو میگرفت
زمین زیبا میشد
لبها به خنده باز و نگاهها به هم خیره میشد و تصور دوزخ بینشان نمینشست
اگر خدا همه فقط رحمان رحیم بود
من با همه رنگهای جعبه مداد، نقشی نو از حیات میکشیدم
و عشق را
میدیدم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر