۱۳۸۶ مرداد ۱, دوشنبه

خدا سالار



از بچگی به گوشم خواندن، زمین گرد و آسمون آبی است

بماند خیلی زود یاد گرفتم، آسمون هیچ رنگی نیست
اما دنیایی به وسعت باورهاشان برایم ساختند که اگر کمی وا داده بودم. باید شب‌ها از خوف قیامت و گرزهای آتشین تا صبح خوابم نمی‌برد

از همون بچگی یه عروسک دادن بغلم تا تمرین حمالی و بچه‌داری کنم. یعنی بیشتر از این از خودشون باوری نداشتن که ازمن داشته باشند

گفتن: مرد خدای خونه است و باید مثل یک زن سربراه مطیع اوامرش بود. که البته این قانون بیشتر در حیطه عروس‌های خانواده رسمیت داشت
همه چیز را گفتن. بعد به انتظار نشستن من مثل بز جواب پس بدم. ذهی خیال‌ باطل
شاید اگر گذاشته بودند دنیا را بر حسب توانایی های خودم تعریف کنم، اینطور ته بن‌بست گیر نمی‌افتادم
بیشتر عمر رفت برای تعریف قوانین تازه و حالا هم که وقت زندگی است، در حوصله من نیست

۳ نظر:

  1. یا حق

    متاسفانه علیرغم میل باطنیم حق با شماست

    به قول شاعر:
    ما را به رندی افسانه کردند
    پیران جاهل شیخان گمراه

    پاسخحذف
  2. این پرشین بلاگ هم که ما رو گذاشته سره کار.
    ! blogspot باید برگردم به

    پاسخحذف
  3. bargashtam be blogspot!
    rasti mitoni rahnamaiim koni chetori mosigi ro misheh to weblog faal kard? ba sepas.

    پاسخحذف

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...