هر چی از خورشید دورتر بشی، سایهات کش میاد و فضای بیشتری میگیره
هر چه به خورشید نزدیکتر میشی، سایه آب میره تا از بین بره
برای رسیدن و شدن. باید ذره شد، هیچ شد
برای همین قرار نیست کسی چیزی بشه. قرار نیست نور همهجا را بگیره تا سایه بره. ما فقط سایههایی در این زمانیم
ما از منمون آویزونیم. ما هر روز ورم میکنیم و تنهاتر میشیم
ما هر روز هی من میشیم و از ما دورتر میریم
ما بلد نیستیم ساده زندگی کردن، خندیدن و بودن. پا برهنه روی علفهای بارون زده دویدن
ما سایههایی به وسعت معنای جهان خیالیم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر