اولا، اینجا را باور کنم؛ یا عشقی که، وبلاگت را برداشته؟
اما، سال هشتادو دو " پرشینبلاگ" مینوشتم. اونجا هم همین بساط عشق بهپا بود
تا وقتی سروکله جناب قندعلی از قلب لوسآنجلس پیدا شد و توصیههای مثل تو را برای روزی سه نوبت بعد از غذا دستم داد
هر از چندی میاومد و مثل ناظمها میگفت:« باز گفتی عشق؟
منم دیدم اگردل را بکنم مشکل حل میشه
از جایی که دل و عشق قویتر از من بودن از گلدون کنار اتاق سبز شد و شد
گلی آتیش بهجون گرفته
بدبختیهای خودم کم بود، یک دل عشقی هم اومد نشست کنج خونهام
اما، قدر قدرت. نه مثل من ازحالاونا رفته
دیگه چیزی برای کندن ندارم که از خیر عشق بگذرم. پس نازنین
عاشقان را بگذارید بنالند همه
مصلحت نیست که این زمزمه خاموش کنید
salam. shoma ke har rouz yeki behet ye chi mige. adat kon va mahaleshan nagozar
پاسخحذفagar daste mardom bud migan hame bemirid