۱۳۸۹ اردیبهشت ۵, یکشنبه

چه در الست چه این‌جا





وقتایی که خیلی خسته و سرخورده می‌شم و ازت امید می‌برم
همون وقتا که انگاری پشتت رو کردی به عالم و آدم انگار نه انگار تو آفریدی
اون‌موقع‌ها که هر چی صدات می‌کنم بدتر از مرحوم پدر خودت رومی‌زنی به کوچه علی چپ
یا مثل شبایی که می‌دونم داری می‌شنوی و خودت رو زدی به ، من کرم نمی‌شنوم
همه اون شبا و بد تر از همه شب‌های سیاه
یه چیزی نمی ذاره ازت امید بردارم
نمی دونم تو می‌خوای بهمون بقبولونی که در الست دیدیمت و باورت کردیم
یا من اصرار دارم به خودم تلقیین کنم که شما رو دیدیم و چه بسا سر بند، چهارتا فالوده هم خورده باشیم
و یا جناغی هم............. اوه. سه شد......؟
ای آدم بی‌ظرفیت.
منظورم از سر بند و اینا با جبرئیل بود
خلاصه که باز منو آوردی لب ورطة خدایا قربونت برم و وابستگی به شما و اینا که............؟
ها؟
شوخی ت گرفته؟
خب چرا هی ولم می‌کنی تو آسمون که بگیریم؟
از دختر پسرلی زمینی فقط همینا رو یادگرفتی؟ هی قهر و هی آشتی ؟
نمی دونی عرضه چنگ انداختن به ریسمان های شما رو پیدا نکردیم؟
خلاصه که باید برم بخوابم و کلی خوابم می‌آد.
ولی از ذوق نمی‌دونم اتاق‌خوابم کجاست

شبت بخیر خدا جون. چه در الست چه این‌جا



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...