کی دیگه جرات داره اینجا بگه، چه خبر؟
انگار در یک ورطة مبهم گیر افتادم که نه تمومی داره و نه پیداست از کجا آغازیده
به نوعی نمیدونم دارم چه میکنم؟
انگاری بزودی هم پشیمون بشم
دست خودم نیست
مثل آدمی که مورچه ریخته تو لباساش
هی میکنه
باز یه جا دیگه هست
و شروع میکنه
تند و تند لباسهایی رو کندن که مورچهای شده
تعداد بهقدری غیر قابل تحمله
که حاضره لخت بزنه به اولین برکهای که دید
یا به کوه و صحرا و داد بزنه ، آی ی ی ی ی ی ی ی ی ی
در شرایط اکنون هیچ میخی که نیست ازش آویزون بشم
بلکه دستم رو بگیره و بیخودی لباسها رو در نیارم
انگاری تسخیر شدم
یه نیروی بیزار و خسته از بیرون تشویقم میکنه، بکن ، بکن
همهاش اضافه است
راست میگه از همهاش به بیزاری رسیدم
چقدر خستهام
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر