۱۳۸۹ فروردین ۳۰, دوشنبه

مردم ده مهمون مان





بسم الله الرحمن الرحیم

خدا شخصا خودت امشب رو بخیر کن
یا عروشی شغال‌هاست
یا عروسی جن و ماپری
به جان سرکار خانم والده راست می‌گم.
همچی‌ شیش دانگ وسط باغ تفرش بودم که اولین زوزه اومد و بعدش صدای زوزه‌های بعدی که تبدیل به خنده و هل هله شد
تو چرا می‌خندی؟
می‌گم صدای اینا این‌طوری شد
یه عالمه دست زدن و کر کشیدن، باد زوزه کشان باقی صداها را با خودش برد
و دیگه صدایی نیامد
حالا تو بخند
ولی غلط نکنم دیوا عروسی دارند

امشب تو شهر چراغونه
خونه دیبا داغونه
مردم ده مهمون مان
با دامب و دومب به شهر میان
داریه و دمبك می زنن
می رقصن و می رقصونن
غنچه خندون می ریزن
نقل بیابون می ریزن
های می كشن
هوی می كشن

من و قمری‌های خونه

    یک عمر شب‌های بی‌خوابی، چشمم به پنجره اتاق بود و گوشم به بیرون از اتاق. با این‌که اهل ساعت بازی نیستم، ساعت سرخود شدم.     ساعت دو صبح ک...