همیشه همینطوری از آب در میآد.
نه بذار اول این رو بگم که واجب است و ...
راستی صبح بخیر
نه قم خوبه نه کاشون ، لعنت به هر دو تا شون
نه اولی نه دومی ازهمه واجبتر سلام و آرزوهای نیک اول هفته است
به امید آغاز هفتهای شیرین از رضایت
حالا دومی رو بگم
همون وقتاییکه بیبیجهان جغرافیای قیامت و سفر امامت را نقش میکرد
فکری آنقدر آزارم میداد که حتا جرات گفتن اون به بیبی را هم نداشتم.یعنی اون که جلودار قصههای
بهشت و دوزخ و قیامت بود و اصلا نمیشد حرفی در این مقوله گفت. چه بسا اسمم به صف اول منتظران دوزخ میرفت
ولی دروغ چرا شبها زیر پتو خیلی بهش فکرمیکردم ، بیشتر از اونی که بیبی جرات داشت حدس بزنه
خب چرا ایی آقا نمیآد تا همه بدیها رو ببره
که مام مجبور نشیم هی مواظب باشیم که دستمون خط نخوره و بد بشیم؟
خب مگه قرار نیست کمک آدما باشه؟
وگرنه به چه درد میخوره؟ تازه او که از همه گندهتر بود میگفتن در خونهاش به روی مردم باز بوده
این که آخرین ورژن بهجا مونده از اون آقای بزرگ است، چرا قایم شده و اسم خوب، بد، زشت مینویسه؟
یعنی نباید دست آدما رو بگیره که راه بد و از خوب نشون بده؟
نباید بگه
آی آدمای من، این راه که میری جهنمه،
جلوتر قدم نذار و ... خلاصه یه چی شبیه آقای ... اسمش یادم نیست، مدیر کودکسان، کاخ کودک
که از صبح تو راهروها میرفت و میاومد و میگفت:
نکن جانم. بیا جانم. برو جانم .... باید بود یا نه؟
چرا کسی به آدماش کمک نمیکنه؟
مگه آدما رو نیاورده اینجا تا آدم شدن یاد بگیرن؟
اییطوری که آدما همهاش دردشون میگیره، تا بفهمند دیگه این کار دردآور را نکنند
تا بخواد یاد بگیریم با چی شاد بشیم، عمرمون پر درد تمام شده
پس بودن ایی آقا برای چی خوب بود؟
فقط اسم نوشتن و .................. وای بسه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر