دیگه جمعه شنبه نداره.
از کلة صحر خواب تعطیل و شکر که
بالکنی هستاون جمعههای مدرسه و بچگی بود که
صبحش هر چه کش میاومد
به عمرمون اضافه میشد و به شادی و خاطرات در دست ساخت
مواد مورد نیاز میرسوند
طبق قوانین منزل خانموالده در نبود بیبیجهان
اول صبح جمعه همچی یه نموره تا دم ظهرش کش میاومد و
بچة عاقل اونی بود که دمش رومیذاشت روی کولش و سُر میخورد به حیاط و
تا جای ممکن مراقب بود صدا از زمین و زمان در نیاد که
مبادا خواب والده دریده و اوقات ما سگی
خب این تازگی نداره،
ما همیشه توقعاتی از بچههامون داریم که والدین ما از ما و ما
تا حدودی نسبتا ناتوان از انجام آنها را به گردن بچههای خودمون می اندازیم
مثلا وقتی پریسا قدش به پیانو رسید براش معلم پیانو گرفتم و طی هفته صدمرتبه فریاد میزدم:
پریسا.................. تمرین نکردی
در نتیجه پریسا هم از همون بچگی عقلش رسید و پناهندة منزل پدربزرگی موند
ولی پریا به محض اینکه چهاردست و پا رو یاد گرفت
مرحلة بعدیش بالا رفتن از صندلی پیانو بود
با هر توان ممکن هم وادارم کرد حمایتش کنم تا اینجا
ولی خانوادة من ازم انتظاراتی داشتند که اگر کش پیدا میکرد،
حاضر بودم قید جمعه را هم در تقویم مملکتی بزنم
ولی اون یک روز هم خانه نباشم
در نتیجه جمعههای عصر نیلوفرینم تا عمر بیبیجهان بیشتر قد نمیداد و
مجبور به ساخت جمعه به تایم پدر شدیم وکباب یادگاری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر