۱۳۸۹ اردیبهشت ۷, سه‌شنبه

یوم، العشق





و در شش یوم خداوند آفرینش زمین را به پایان رسانید
و به دنیا نگاه کرد
و به آن‌چه در این ایام نیک آفریده بود
که همه از جنس اراده‌اش بود
زمین را غمگین و خالی دید.
همان‌قدر خالی که دل او از مهر خالی
خداوند که خالق بود و هستی از اراده‌اش شکل می‌گرفت، حب را میان موجوداتش شناخت
حب ، تعلق خاطر،‌عشق، جفت و خواست عشق را درک کند
برای درک عشق او موجودی نمی‌یافت تا لایق دلبستگی‌اش باشد،
خدایی چنین بزرگ را نه‌شاید جفتی برای مهرورزیدن
به اندیشه شد.
خواست بداند عشق چیست؟
هر چه نگاه ‌کرد همه از بزرگی او می‌خواند.
پس از هزاران سال تفکر بالاخره به ذره شدن رضایت داد
به هیچ ، به آدم حقیر، به اندک شدن دل سپرد تا عشق را درک کند
این تنها انگیزش موجود بین مخلوقاتش که همه از اراده او بود و موجود
آدم و جفتش را آفرید،
از روحش در آن‌ها دمید
تا درون آن دو به درک عشق نایل آید
چون در من و خدایی عشق جا نگیرد



گند خورد به اوضاع خدایی و دنیا
چون
خدایی‌ش را به همراه آورده و از من بودن دست نکشیده
حالا نه ما می دونیم عشق چیست نه خدا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...