خونه تمیز و گرم آماده پذیرش خانم خانوما شهرزاد خانم
نفسم جا اومد
خستگی از تنم در رفت و مثل بچگی دو دستم رو بهم کوبیدم که
چه خوب کاری کردم اومدم
قورباغهها در آب بارون جمع شدة استخر ابوعطا نمیخونن بلکه دارن مخ میزنن
و من که
شنیدی؟
دختر کلفته با نامزدش میرن نامزد بازی
پسره میگه:
بهبه چه آفتابی؟
چه هوایی؟
چه آب زلالی، چه مرغ خوش الحانی ............ اگه
گفتی چی میچسبه؟
دخترک سری بالا کرد و گفت: این آب و این آفتاب جون می ده برای رخت شویی
حالام این عین حمایت منه
این همه
این همه
خسته و آزرده از دست همه کسی که پشت سر دارم
تهران را ترک کردم
اومدم خود تنهام رو ببینم که دوسال و نیم که اینجا رو ترک کرده با این همه بلایی که سرش اومده چه تفاوتی کرده؟
بالاخره وقتشه یه چند روزی برای خودم نفس بکشم
فقط خودم تنهای تنها نه مادر نه خواهر نه دختر فقط زنی بهنام من
بعد تو در این نقطه چی فکر میکنی؟
اولین فکری که به محض نشستن به سرم زد
جای دخترا خالی
بخصوص پریسا که عاشق اینجاست
مثلا اسمشه از دست همهشون گذاشتم و اومدم. اما تا آخر دنیا مادرم
جای هر دو دختر خیلی خالیست
اینم تنها تصویر قابل دیدن دور تا دور خونه است که از پنجرة همین اتاق میشه دید
باقی تاریکست
محض
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر