۱۳۸۹ فروردین ۲۶, پنجشنبه

ترمینال غرب





با هواپیمایی تماس گرفتم، پروازی برای نوشهر نداشتند
جد کرده بودم برم و پیش خودم کم نیارم رفتم ترمینال، طی تحقیقات متوجه شدم اتوبوس برای سفر خوب نیست
به انتظار ماشین شخصی نشستیم
دو نفر دیگه هم بودند. یکی که خیلی دیرش شده بود و به زمین و زمان فحش می‌داد
دومی هم با داغ مهر روی پیشونی و سایر مشخصاتی که معرف حضور همه هست از روبروی من بلند شد
رفت بیرون سالن که یه‌وقت شیطان بهش مستولی نشه
از اول گفتم یا این سفرمال من و همه چیز به بهترین شکل خواهد شد؟
یا از اول را نمی ده.
اول مرد خشمگین پولش رو پس گرفت و رفت. نیم‌ساعت بعد مرد داغ به پیشونی
از مسئولش پرسیدم:
اگه مسافری برای نوشهر نباشه تکلیف من چیه؟
گفت: هنوز ماشین نوشهر نرسیده
شما بمون من می دم هر طور شده نوشهر پیاده ات کنند
نیم‌ساعت هم طول کشید تا ماشین نوشهر اومد
چه راننده توپ و باحالی. آقا، تمیز، باحال، از همه مهمتر، سیگاری
تا این‌جا یک ساعت انتظار رو با صبوری طی کرده بودم و منتظر نشستم ببینم قدم بعدی که هستی برام تدارک دیده چیه
نیم ساعت دیگه طول کشید. در این فاصله یه سیگاری هم با آقای راننده بیرون از سالن کشیدیم
موقعی که راننده گفت: فوقش بار می‌گیرم و با شما راه می‌افتم
سه تا پسر یه قد ولی نه یک شکل ساک به دست از راه رسیدن
هر سه سرباز

ماه
نه
همون ماه
خسته شدم
برم یه چایی از روی بخاری گازی برای خودم بریزم که سمفونی کتری‌ به خونه یه حال و هوای خوبی داده
با صوت کودکی


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...