۱۳۸۹ اردیبهشت ۴, شنبه

چتر ها را بستیم و رفتیم زیر بارون





دیشب هم شبی بود
به‌قدری خسته بودم که به گزارش نرسید
بالاخره ساعت ده شب زدم زیر بارون
قدم زنان آرامش بهار طی می‌شد و گذاشته بودم دنبال ، سایه‌ام که از
چراغ‌های نارنجی
در می‌آومد و من و دنبال خودش می‌کشید
نمه بارون خوبی بود
البته باد هم بود ، باد و بارون و ذهنم رو مقابل
قدم‌هام می دیدم
از خودم جلوتر می‌رفت
باید اول اون خفه می‌شد، گرنه بعید نبود سر از محلة بد ابلیس در بیلرم
آی منه بیچاره و حیوونی و همه چیم با هم زده بود بیرون
وقتی متوجه خفه‌خونش شدم که رسیده بودم به ابتدای صندلی‌های
انتهای بهار شمالی که بین بوته‌های بزرگ امین الدوله و رونده پهلو گرفتند
گشتم و پیش از رسیدن به پارک انتهای خیابان که خانة عکس رو در خودش نگه‌داری می کنه
یکی از نیمکت ها رو انتخاب کردم.
یکساعتی اون‌جا با آسمون و درخت‌ها و ماشین های عبوری که
بارون رو روی آسفالت بهم می پاشید
گذشت. رهگذرانی که برمی‌گشتن و نگاه می‌کردن که یازده شب طرف، چت کرده؟
تا این‌که
به ساعت سیندرلا برگشتم.
از هزار شروع کردم
999
998
007
بالاخره روی 930 رضایت به بازگشت دادم
تکنیک خوبی بود.
خیلی حالم رو تغییر داد
به این می‌گن رسیدن به سطح آلفا
که از صد به صفر جواب می ده

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...