۱۳۸۹ فروردین ۲۷, جمعه

سوسن خانم



روزی کار ساخت اینجا تمام شد. وقتی آخرین دوغ آب سرامیک‌ها هم شسته شد
نشستم وسط بالکنی و رو به جنگل و از همین نقطه که تو داری نگاه می‌کنی به کوه نگاه می‌کردم
به راز بزرگی پی بردم
اون این‌که آدم حتا در بهشت تنها خوشحال نبود و خدا دلش سوخت و براش جفتی خواست
در نتیجه همون لحظه فهمیدم این‌جا هم باعث خوشحالی‌من نخواهد بود
اما اون‌موقع حیطة‌فکری‌م در ابعاد آقای یار بود
الان از اومدنم پشیمون نیستم، اما حکایت همون دختر کلفته است
وقتی تنها می‌آم این‌جا بیش از هر چیز دخترها رو کم دارم
خب، انگیزه ساخت این‌جا دخترها بودند و جمع خانواده که در این مدت 12 سال به حمدالله همه رو یکی یکی تلاق دادیم رفت
با تمام این ها دنیا رو برای اون دو تا می‌خوام فقط
حالا تنها موجوداتی که در هر شرایط جاشون اینجا خالی‌ست؛ همان‌هایی هستند که ازشون هربار به اینجا فرار می‍‌کنم
صدای بلند موسیقی از یکی خونه‌ها فریاد می‌زنه، سوسن خانم بیا تو بغلم
سوسن خانم ،‌تویی تاجر شرم
و تمام مدت انگار دخترها اینجا رو روی سر گذاشتند و باز یادم می‌افته اینجا تنهام
حالا بعد از این همه تو فکر می‌کنی بتونی سر در بیاری مشکل من کجای ذهنمه؟
درد من فقط احساس فرار و خستگی‌ست . از همه مسئولیتی که یک تنه باید به زور چنگ و دندون هم که شده حمل کنم
و چقدر این آدم ، پپ از عشق، غریب و تنها افتاده

در واقع هیچ موقع از هیچ نوع رابطه‌ای شانس نداشتم
نه با دختران توهم گرای، حوا
نه با دخترای خودم و نه با سایر خانواده‌ام
پس بگو مشکل منم
برم بپرم تو آب و خودم را به دریا بسپارم؟
دلم نمی‌خواد برگردم، اما به قدر هاچ زنبور عسل
در سینه بغض دارم
بغض گمگشتگی در میان جماعتی که دوست شون دارم
خیلی بدتر از چیزی‌ام که تهران را ترک کردم


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...