۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۰, جمعه

پرتو در facebook




اگه راه داشت، می‌دادم یکی از این قرآن خونهای بهشت زهرا
که بدتر میت را در گور می‌لرزونن تا رحمت و آسایش؛
برای جد و آباد و هفت پشت مبتکر ،facebook ، int ، com ، adsl , vpn ، @ ، قرآن بخونه
خلاصه که
به‌جای تمام نیامرزیده‌های بارگاه خلقت
همه این ها را
بیامرزه
فکر کن.
یه عمر یک خاطره باهات می‌آد، باهات می‌ره
گاهی زنده و تازه می‌شه به‌قدری که طعم طالبی و گلاب‌ی که در اون تصاویر خوردی
زیر زبانت هنوز مزمزه می‌شه
و تو از عصر " هلن و تروا " تا حالا از اون خاطرات و آدم‌هاش دور موندی
یهو از وسط زمین و آسمون ، داخل صفحة facebook می‌زنه بیرون
خاطره‌ای به‌نام ، پرتو ایزدی
هم‌بازی بچگی
همسایه دیوار به دیواری که من از روی راه‌پله‌های بام
از توی اون خونه
آینده‌ام راتعریف می‌کردم
خونه‌ای گرم، پر از انظبات و محبت. صدای پیانوی شعله که شب‌های سکوت باغچه را می‌درید
و به سبزه‌ها رنگ شور می‌پاشید
یا وقتی نقاشی می‌کشید و جرئت می‌کردم مثل او رنگ بر صفحه بذارم
همه چیزهایی که بی‌خبر خانم والده در دربدری‌های من و حیاط رنگ می‌شد
ثبت می‌شد
من می‌شد
از خونة مهندس ایزدی هدایت می‌شد
خانواده‌ای گرم و دوست داشتنی که همان سال‌ها برای اول بار هجرت را نشانم دادند
کوچ پرتو
همبازی بچگی‌های من به فنلاند
رفتن پیانو از محل و
آغاز
شیدایی من
به شناخت رنگ و کاغذ انقدر رفتم تا به سر چشمه‌ام رسیدم و چند سال بعد بالاخره
پیانو به خانة ما هم آمد
تا امروز و پریا
فکر کن.
مادر و پدرم نتونستن شکل‌م بدن
از پشت دیوارهای منزل ایزدی ها دو زاریم افتاد
آخ که برم قربون هر کی به‌فکر اینترنت افتاد
رحمت به شیری خشک یا تازه ای که
مادرت بهت داد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...