۱۳۸۹ فروردین ۲۸, شنبه

به تو مدیونم




از جایی که همسایه دیوا شدیم و آسیمه سرمان کردند
این موجودات دو پا
می‌خوام این‌بار چپ اندر قیچی برم
حالا حالم یا زیادی خوشه و زده به روانم یا ناخوش و انداختم نی‌ستان، بی‌رنگی
انصاف نیست گاهی با خودم رو در رو می‌شم
که با این همه خوبی و دوست داشتنی در این سن و سال، باز هم مجنون پرور
چرا نباید یکی مثل خودم رو پیدا کنم که دل عالم و ادم برام این‌طور کباب نشه دما دم
از این رو
متشکرم، عزیزمی، جونمی، عمرمی، که نیامدی آخر
باید لابد بهت بگم متشکرم که فراق رو یادم دادی
یا از باب تنهایی که هزاره‌هاست بارم کردی
متشکرم که نیومدی و همیشه چشمم به این در موند انقدر تا مفهوم در
آمدن‌ها و رفتن‌ها را شناختم
انتظار را وجب به وجب که نه سانت به سانت یادم دادی
مرسی از این‌که هیچ‌وقت نبودی و از نبودنت عاشقانه‌هام را سرودم
به تو مدیونم که
اشتیاق، تب، عطش و نبودن را به من آموختی
دیدن و نگفتن، شنیدن و پاسخ ندادن، بودن و نخواستن
همه آن‌چه به انتظارت از خودم دریغ کردم


به تو مدیونم که نبودی و امروز وقت شد بالاخره این درخت ها هرس بشه


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...