سه تا افسر وظیفة مشهدی که میخواستن از مرخصی دو روزه استفاده کنند
مسافر چالوس بودند
انگار منو ماشین و همه این جابهجاییها برای این بود که این چند نفر هم سفر بشیم
اینکه بین من و این چند پسر و آقای راننده چه گذشت بماند
تا چایی مهمونم کردند.
کلی باهام رفیق شدیم
خلاصه یه چی تو مایه وبلاگ نویسی سیار
از من معرکه و از اونام پا به پا حال
منکه از همسفریشون کلی کیف کردم
اونهام که از شمارههایی که ازم گرفتند و قول دیدار تهران پیدا بود
کلی حال کرده بودند
این خیلی خوبه که این یکی دو ساله همه نکردههام رو دارم تجربه میکنم
مثل ترن سواری سال گذشته یا داستان fastfood کنار شهرداری
خلاصه که تک به تک هدایامون رو از این سفر گرفتیم و چالوس با وعدة دیدار از هم جداشدیم
آقای راننده هم بردم بازار چالوس خرید کردم
هم تا دم خونه آوردم
گو اینکه رنگ از رخسارهاش پرید وقتی رسید سر خیابون
گفت میخوای شب اینجا باشی؟
گفتم آره. عیبی داره؟
بیچاره فکر کرده بود نه که خسته و مرده چاره ای ندارم جز پناه آوردن به اینجا
اصرار اصرار که شب بیا بریم خونه پیش خانوم بچهها
البته وقتی وارد محوطه شد و دید چراغ برق هم هست و نگهبانی معنا داره بیخیال شد
وگرنه چه بسا که امشب منو به هر ضرب و زوری برده بود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر