از بچگی به گوشم خواندن، زمین گرد و آسمون آبی است
بماند خیلی زود یاد گرفتم، آسمون هیچ رنگی نیست
اما دنیایی به وسعت باورهاشان برایم ساختند که اگر کمی وا داده بودم. باید شبها از خوف قیامت و گرزهای آتشین تا صبح خوابم نمیبرد
از همون بچگی یه عروسک دادن بغلم تا تمرین حمالی و بچهداری کنم. یعنی بیشتر از این از خودشون باوری نداشتن که ازمن داشته باشند
گفتن: مرد خدای خونه است و باید مثل یک زن سربراه مطیع اوامرش بود. که البته این قانون بیشتر در حیطه عروسهای خانواده رسمیت داشت
همه چیز را گفتن. بعد به انتظار نشستن من مثل بز جواب پس بدم. ذهی خیال باطل
شاید اگر گذاشته بودند دنیا را بر حسب توانایی های خودم تعریف کنم، اینطور ته بنبست گیر نمیافتادم
بیشتر عمر رفت برای تعریف قوانین تازه و حالا هم که وقت زندگی است، در حوصله من نیست
یا حق
پاسخحذفمتاسفانه علیرغم میل باطنیم حق با شماست
به قول شاعر:
ما را به رندی افسانه کردند
پیران جاهل شیخان گمراه
این پرشین بلاگ هم که ما رو گذاشته سره کار.
پاسخحذف! blogspot باید برگردم به
bargashtam be blogspot!
پاسخحذفrasti mitoni rahnamaiim koni chetori mosigi ro misheh to weblog faal kard? ba sepas.