۱۳۸۸ آذر ۱۳, جمعه

حوصلة من سر رفته



از حالا حوصله‌ام سر رفته
تازه
عصر دعوتم افتتاحیه نمایشگاه نقاشی یکی از دوستان، اما نمی‌دونم بابتش ذوق کنم یا نه؟
خیلی وقت دور گروهک‌های هنری رو خط قرمز کشیدیم و عقب ایستادیم
نمی‌دونم درباره خودم که همیشه فکر می‌کنم
« نمایشگاه بذارم که چی بشه؟ یه عده بیان برای روانشناسی خالق؟
به‌جای دیدن اثر؟
و شاید
بعد اثر؟
من بیشتر مواقع در نگاه دیگران دنبال سر نخ و رد پا می‌گردم
انگار دنبال یه تار مو هستن تا برات قصه بسازن و کشفت کنن
نه که همگی خودمون رو شناختیم.
برای همین واجب بریم به تماشای دیگری
یعنی من که این‌طور حس می‌کنم
به کسی چه که من از چه تکنیک و یا تفکری استفاده می‌کنم؟
مگه بخواد ازم کاری بخره یا یاد بگیره
باقیش اسم در کنی‌ست و مال من نیست
می‌ریم تا رفقا نگن خودت می‌خواهی که تنها بمونی
خب این تنهایی هم بخشی از برنامة اختیاری زندگی‌ست
مگه مال شماها این‌طور نیست؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...