۱۳۸۸ آذر ۱۷, سه‌شنبه

یعنی همین




زندگی یعنی همین بیش از این ازش توقع داشته باشی دیوونه‌ای نه کم و نه بییش
در واقع یعنی هیچی رو نباید جدی گرفت
همه لحظات می‌آن ومی‌رن و اسم زندگی را حمل می‌کنند
گاهی انقدر شادی که مونده از خوشی چه بکنی و گاهی هم به‌قدری غمگینی که نمی‌دونی از کدوم در خودت رو به جهنم بندازی
زندگی سر تا تهش یعنی همین چه خدایی اون وسط باشه یا نه
تو ذات خودتی و چیزی تغییر نمی‌کنه کافی‌ست تصمیمی بگیری و حرکت کنی
طبق معمول یکی به‌دادم رسید و به زور هر چه که بور از خونه کشیدم بیرون و یهو به خودم اومدم دیدم در جمع کلی آدم باحالم
که تا هنوز کشف نکرده بودم، شاید حتا دیده بودم ولی نمی‌شناختم
حالا تازه برگشتم خونه
شنگول و منگول و حبة انگور و اگه امروز رو از دست داده بودم حسابی از کیسه‌ام رفته بود
تا همین حالا فقط خندیدم
چقدر خنده چیز خوبی‌ست
تازه از اون بهتر این‌که، سه زن بودیم با چند بچه دراز که نمی‌دونستیم چرا و چطور مادر این لنگ درازایی شدیم که حوصله ریخت مون رو ندارن و در ظاهر اصرار دارن که حتما این مادران در خونه مانده را ببندن بیخ ریش یکی
البته این‌ها همه شرایط جوگیری ست نه بیشتر
مام طبق همون شرایط جو گیر شدیم و گفتیم جهنم ضرر
یک هفته یکی از خونه‌ها دست بچه‌ها مام بریم پی کار و زندگی خودمون
تا این‌جا که قرار این شده. البته شما خیلی جدی نگیر
ولی من هم‌چنان پایه‌ام یک هفته بذاریم خودشون هرکاری می‌خوان بی کمک از ما بکنن
البته اگه بنا نباشه همون شب اول مجبور نشیم بریم دم منکرات وزرا
خب چه کنیم ما که هم مسئول این بی‌پدرهاییم و هم زن به دنیا اومدیم و جنس لطیف
ولی چی می‌شه این جنس قوی که مظهر برتری و قدرت جامعه و فرهنگ و هستی به حساب می‌آد
از صفحه روزگار محو می‌شه و بلا کش و ستم کش باقی روزگار ما مادرها می‌شیم؟
موقع ازدواج هم بچه‌ها برامون تصمیم می‌گیرن بکنیم یا نه
حتا درباره چگونگی تنفس .
این رو از یاد نبر که اگه زیادی نفس راحت بکشی
بعدش حتما از دماغت در میارن
یه روز هم به خیر و خوشی و مبارکی بهت می‌گن، الگوهای تو رو قبول ندارم، به درد موزه ایران باستان می‌خوره
لاکردارا ما رو با فسیل اشتب گرفتن
می‌خوام خونه رو ترک کنم و برای خودم زندگی کنم
و تو به آینه نگاه می‌کنی که تصویر درونش بی‌شباهت به کویر لوت نیست و بوی خانة سالمندان گرفته
از زندگی هیچ نفهمیدی و تنها موندی
امشب تا دلت بخواد خندیدم و بهم خوش گذشت در حالی‌که هیچ برنامه‌ای براش نداشتم
اما این همه نه از صدقه سر این بچه‌ها که از
لطف یکی مثل خودم بود
یکی که فهمید بدجوری در اعماق ناکجای تلخی گیر افتادم
و یکی باید از اون ته درم بیاره
و الکی شد یه مهمونی توپ
مثل همیشه چی دارم بگم؟
جز تشکر
دوست خوبم، خواهر، رفیق، هم‌پا، هم‌دل هر چه که لایق مرام بالای توست
متشکرم
از تو که در بدترین لحظات به کمکم می‌آی و پنجرة تازه‌ای به روی دنیا باز می‌کنی

متشکرم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...