خب تازه نشستم پشت میز
یک هفته است میخوام گلخونه را علم کنم هی به لطف پریا نشده تا حالا
صبح و ابر در هم و سیاه از تخت یهو من و کند و یکراست برد به بالکنی
البته یه چرخ دور خودم زدم دیدم هنوز خوابم. مممکنه کاردست خودم بدم و از پنج طبقه تشریف ببرم پایین
خلاصه که به هر ترفند و کلکی که بود گلخونة امسال هم بهپا شد و من یه مامنی یافتم
آره
باور کن هنوزم بوی گلخونه و بهقول علما گازهای گلخانهای برام حکم دیازپام را داره
وقتی کار تموم شد و یک اتاقک دو در سه نایلونی برابرم بود.
انگار دنیا رو بهم دادن
افتادم به یاد روزهای سرد و آفتابی که هر وجب اینجا به دنیایی میارزه
دیروز جنون گریبانم گرفته بود
حالم خیلی خراب بود.
به دیروزم که نگاه میکنم
خودم وحشتم میشه
وای چه تصمیمات خطرناکی که نگرفتم و خدا رو شکر بهفاصلة پنج دقیقه یکبهیک باطل میشد
خلاصه که تا اواخر اسفند گلخونه دار شدم
برم یه خستگی در کنم و بشینم چند صفحه کار کنم.
قدرتی پروردگار کار نموندهای نیست که بهخاطرش هی از زیر کار درم
جبران دو روز فریک، شد امروز و موتور دیزل، خورشیدی و من و از شام شب تا نظافت این خونه
که نصف روز کار میبره فقط جارو کنی
مرحوم ابوی منم مثل خودم خوش خیال بود!! فکر میکرد مردم قراره تا قیامت ایلی زندگی کنن
نمیدونست هر خونه برای یک نفر باید ساخته بشه نه بیشتر
میگی نه؟
اگه لاتاری بود و این پریا بلیطش میبرد، بهت میگفتم چرا یک نفره
به قید دو فوریت خونه میگرفت و از اینجا میرفت
باز خونه میشد تک نفره
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر