خب به سلامتی دیشب خوش گذشت؟
نوش جونت. نوش جون همگی.
شنیدی میگن : مُردی، گرمی هنوز حالیت نیست؟
حکایت زندگی ماست.
معمولا صاحب چیزهایی میشیم که خیلی هم به فکرش نبودیم. اما یه وقتایی ، شاید اون قدیمندیما
بوده. انسان و فراموشی
منم همیشه از بچگی فکر میکردم شیرین ترین خواب دنیا خواب شب، یلداست
چون از هر شب بلندتره.
من که نشد امتحانش کنم یا مدرسهای بودیم یا مادر خونه
بالاخره این توفیق اجباری دیشب دست داد که ما بتونیم از سر شب این بلندترین شب سال بخوابیم
تو هم خونة پریا باش همه چیز را تجربه میکنی. باور کن
غروب اومد خونه یه چند دقیقه افتخار دادن در دیدن تیوی وقت به سر شد و دیگه رفت اینترنت ......... بالاخره بعداز نیمساعت صدام دراومد که : مثلا شبیلداست
نگاهم کرد و با خونسردی گفت: ما حرفی برای گفتن به هم نداریم
ای قربون اون وقتا که کارت گیره، بسکه حرف میزنی مخم میره
با خونسردی رفت پشت سیستم نشست.
بعد از نیمساعت تابم شکست و لانجین حوصله سرریز شد
رفتم اتاقم یه آرام بخش خوردم و از هشت و نیم خوابیدم تا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا...... شش صبح
خب بزرگترین آموزهام از پریا صبوری بوده
خدا حفظش کنه
دلم میخواد برم بیرون، بزنم به جاده و بیابون. خودم رو بسپرم به آفتاب
اصلا دلم میخواد بذارم برم وسط راه آلزایمر دائم یا بهکل فراموشی بگیرم و بخوام هم نتونم برگردم
هرکی دوست داره زندگی کنه مبارزه میکنه.
دیگه انتخاب با خود اوست. منکه نمیتونم یک نفری معجزه کنم؟ بزرگترین معجزم همین بود که جوانیم رفت
راست میگه
نداریم
سالهای جوانی من در سکوت و خاموشی طی شد و پریا تازه جوان است و لابد من فُسیل؟
نوش جونت. نوش جون همگی.
شنیدی میگن : مُردی، گرمی هنوز حالیت نیست؟
حکایت زندگی ماست.
معمولا صاحب چیزهایی میشیم که خیلی هم به فکرش نبودیم. اما یه وقتایی ، شاید اون قدیمندیما
بوده. انسان و فراموشی
منم همیشه از بچگی فکر میکردم شیرین ترین خواب دنیا خواب شب، یلداست
چون از هر شب بلندتره.
من که نشد امتحانش کنم یا مدرسهای بودیم یا مادر خونه
بالاخره این توفیق اجباری دیشب دست داد که ما بتونیم از سر شب این بلندترین شب سال بخوابیم
تو هم خونة پریا باش همه چیز را تجربه میکنی. باور کن
غروب اومد خونه یه چند دقیقه افتخار دادن در دیدن تیوی وقت به سر شد و دیگه رفت اینترنت ......... بالاخره بعداز نیمساعت صدام دراومد که : مثلا شبیلداست
نگاهم کرد و با خونسردی گفت: ما حرفی برای گفتن به هم نداریم
ای قربون اون وقتا که کارت گیره، بسکه حرف میزنی مخم میره
با خونسردی رفت پشت سیستم نشست.
بعد از نیمساعت تابم شکست و لانجین حوصله سرریز شد
رفتم اتاقم یه آرام بخش خوردم و از هشت و نیم خوابیدم تا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا...... شش صبح
خب بزرگترین آموزهام از پریا صبوری بوده
خدا حفظش کنه
دلم میخواد برم بیرون، بزنم به جاده و بیابون. خودم رو بسپرم به آفتاب
اصلا دلم میخواد بذارم برم وسط راه آلزایمر دائم یا بهکل فراموشی بگیرم و بخوام هم نتونم برگردم
هرکی دوست داره زندگی کنه مبارزه میکنه.
دیگه انتخاب با خود اوست. منکه نمیتونم یک نفری معجزه کنم؟ بزرگترین معجزم همین بود که جوانیم رفت
راست میگه
نداریم
سالهای جوانی من در سکوت و خاموشی طی شد و پریا تازه جوان است و لابد من فُسیل؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر