وحشتناکترین کار دنیا رها کردن باورهاییست که شکل ایمان گرفتند
مثل رها کردن حامیای، بهنام خدا
بالاخره هرجا کم بیاریم، حوالهات به خدا میدیم که با یک تیر غیبی چشمش رو کور کنه
حالا بماند که این سفارش تنها از باب یک حالگیری ساده و یا چیزی در حد، حد به حساب میآد؟
بماند
انسان از عصر آدم تنهاییش رو حس و باور کرد از اونجا وارد ساخت توهمی تازه شد
حامی که گرچه به چشم نمیآد، اما هست برای اینکه ما رو آفریده
و چون آفریده مسئول حوائج دنیایی ما هم هست که هنوز خیلی هم معلوم نیست از نسل حلقة گم شدة داروینیم یا از آدم؟
مهم اینه که هر موقع اونجات سوخت، یه چی بگی دلت خنک بشه
مثل مواقعی که حتا اگر شده توی دلمون فحش میدیم
اینم میفرستیم به حساب عرش و تا اعصبانیت بخوابه و موضوع فراموش بشه باور تلافی آروم نگهت میداره
نشستم و هر بلایی به سرم میارن سکوت میکنم و هیچی نمیگم که انسانی شایستة اشرف مخلوقاتیش باشم
همه بلایی سرم میاد و خفه خون گرفتم به امید آزمون الهی
حالا گیریم هم که باشه. به تو چه؟
چرا فکر کردی الان میاد و ایکی ثانیه همه ناحقها را حق میکنه و تو شاهد بهشت خواهی شد
اف بر این زندگی که بر من گذشت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر