السلام و علیک یا زندگی
آخ که چه خوبه وقتی حال آدم خوب باشه.
لاکردار همه درد من همین بود که بعد از این همه بلا و ملایی که بهش مبتلا شدم یاد نگرفتم که خوب یعنی همان وضعیتی که همیشه درش بودم و نمیدیدم
آرامش، سبکی، سکوت درون، امنیت توکل و باور
ازوقتی افتادم دنبال یکی که از بیرون بیاد و خوشحال یا خوشبخت و یا با عشق زندگیم رو قشنگ کنه
مبتلا شدم
مبتلای به عشق
عشقی که خودش عین نیاز بود
یک نیازمند، همیشه گدا باقی میمونه و گدا کاری جز گدایی در باورش وجود نداره
گدا در هر سطحی
بُخل حتا در نارضایتی و رضایت. امری کاملا شخصی و وابسطة به خویشتن خود
همیشه منتظر بودم
این پوستهایست که داره پاره و دیدن آزاد میشه
دیدن خود و حقیقت خویشم.
همون چیزهایی که همیشه و به هر شکل در حال نفیش هستم
نیاز به بیرون از خود.
اما همه این تعاریف را برای خدا گذاشتم و خودم شدم نیازمند آرامشی که از بیرون وارد زندگیم بشه بنام عشق
و نبود این مایحتاج عمومی منو به رنجی عظیم وصل کرد که هزارههاست انسان همچنان درگیرش است
به ظاهر همه اینها را در خط دینی و باوریم نفی میکردم و هر لحظه تنها تر و نیازمند تر میشدم
رنجور و تکیده
حالا گو اینکه اصولا آدم به خود برسی نیستم و معمولا زرد و زار و لاغرم
ولی این شکل تازه چیزی بیشباهت به زجر کُش کردن شهرزاد و روحش نیست
در واقع حلق آویز چرم بودم
چرمی که زیر آفتاب ذره ذره خشک و چروکیده و تنگ میشه و یه جا دیگه حتا یه آه هم بالا نمیآد
سلام زندگی
حس میکنم سالها ازت دور بودم
از خودم ، شهرزاد و حتا گلی
اوه راستی گلی
سلام گلی. کجایی؟
زندگی سلام
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر