ما از این دشوار تر حاضریم باورهامون رو نسبت به خود بشکنیم؟
نه. منم سخت پوست انداختم
درد کشیدم آخرش به این نتیجه رسیدم بخت و اقبال بلندم رو انداختم گردن آزمونهای الهی
حالم خوب نیست
موضوع تلفن و تو و دوست و آشنا نیست
موضوع حقوق طبیعی یک انسان که همه اینسالها پایمال شد به اسم صبوری در راه خدا
رشد و کمال و این .....
اینها همه از بیعرضگی خودم بود و فکر کردم نظر کردة خدام
مردم و برگشتم افتاد گردن اهداف مقدس و چنین و چنان.
خیر وقت مردنت نبوده، یعنی هنوز به هر دلیل جا برای زندگی داشتی
چرا نمیپرسی: سی چی دوازده سال عذاب ؟
این چه مدل امتحانیست؟
معشوقی من رو این مدلی امتحان کنه میخوام سر به تنش نباشه، چه به اینکه بهش بگم معجزه که برم گردوند
بالاخره دست علم طب و معجزات پزشکی درد نکنه که دو سال هم عذابم داد
بیست روز رفتم کما، خفت یکی از نزدیکان یا اطبای محترم را نگرفتم، که سه روز کدوم گوری بودید و من تنهایی در خونه رفته به کما؟
انداختم پای آزمون و خود سازی
نپرسیدم، چرا؟
بعد پریا پرید، نگفتم چرا بین این همه مال من؟
اینم شد آزمون الهی
هنوز خوب نشده کانسر گرفت، باز شد عبور از صراط مشتی مزخرفات
این چه خدای بیکاری که هی ربهر حال منو میگیره
ولی اونا که به جد و جهد رفتن، رسیدن
مال من شد آزمون خاص؟
خاک برسر بیلیاقتت که از بچگی هم هیچی نشدی
و همهاش افتاد گردن حکمت خدا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر