۱۳۸۸ دی ۵, شنبه

ما اندر سوگ ما




اندر قدیم ندیما که هنوز طفلی بودیم و محرم عطر اسفند و گلاب می‌داد
از غروب عصر تاسوعا ملت دست از کار می‌کشیدند و حتا تخمه، فکر کن تا عاشورا و شام‌غریبان حتا تخمه نمی‌شکوندن
یادم است خانم والده می‌فرمود:
اما حسین مرده. با تخمه شادی کنی؟
عین این‌که دندونای امام حسین رو شکستی
زن‌دایی‌جان که خیاط‌خانه داشت؛ حتا قیچی را باز و بسته نمی‌کرد چه به برش الگو یا پارچه
حتا خونه‌ها رو جارو نمی‌کردن
اولاد عصر پهلوی از صبح عاشورا ما آوارة خیابان‌ها و دنبال هیئات مختلفه می‌رفتیم که از ثواب بی‌بهره نمونیم
شب‌ها شام غریبان و تعزیه و به آتش‌کشیدن خیمه‌های اهل حرم
نمی‌دونم چی ما رو با این‌همه خرافه نگه‌می‌داشت که هم‌چنان شاد هم بودیم؟
دروغ نمی‌گفتن و مردم با هم مهربان بودن.
مثل خانواده‌هایی که از هم فاصله افتاده بود
محله واقعا یک خانوادة بزرگ بود.
شب‌ها صدای مردم از حیاط‌ها می‌اومد و درخونه‌ها معمولا نیمه‌باز بود
مهمون حبیب خدا و رهمتش پیشاپیش رسیده بود
از وقتی متجدد و روشنفکر شدیم نه دین مونده و نه ایمون و در نتیجه چشم‌ از کاسه در می‌آریم
و جز کینه، نفرت، هرچه فاز منفی هم چیزی دم دست نداریم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...