خبر داری به یمن توفیق اجباری دوباره سه روز خماری و کُتی تعطیلات پیش رو داریم؟
فکر کن اگه همه چیز جور، جور بود و دلیلی برای خوشحالی از باب تعطیلات داشتیم
الان از چند جهت شاد بودیم
سه روز کنار هم بودن و شب تا بوق سگ بیدار موندن بی اضطراب از فردا
مراسم شام خانوادگی و جفتی و هر مدل در هم
شاید الان چلک بودم؟
با خانوادة محترم شمعدانی
همونایی که ندارم
یا هر چیزی ممکن بود، الا تنهایی
در نتیجه باز و باز ، باز کردن صفحات وب رفقا و اومد و رفت شب از پشت پنجره
خوب نیست همه هم میدونیم. درسته خیلیها به این هیچ خوب نیست عادت کردیم که تغییرش نمیدیم؟
شاید هم کاری از دست کسی ساخته نیست
این از اون حدوثیست که باید خودش واقع بشه
نه با برنامه و قانون احتمالات و با هیچ نقشه و نشونی نمیشه گشت و کسی را پیدا کرد که مد نظرت باشه
در نتیجه عشق و عاطفه از محصولات وابسته به حوادث هستند و هزارههاست از جادههای حوادث کنار کشیدم
یعنی اصولا از هر جادهای که قرار باشه آخرش این یه چوکه امیدی هم که مونده نابود کنه،
کشیدم توی شونه خاکی
شرمنده
خسته شدم انقدر فکر کردم خودتی و خودت نبودی و چنان حالم رفت تو پیت
که بعد از هزارهها هنوز در نیامده
برای همین احتمال حدوثی دوباره رو به ناممکن میره
دیگه نمیدونم منتظر کی یا چی باشم؟
هیچ باور زیبایی ازت برام نمونده که بهش دل خوش کنم و
زیر چهارسوق محبت منتظرت بشینم
یا به نذر اومدنت آشنذری، زیور خانم را هم بزنم
یادش بخیر قدیما هر چی لنگ میزد، چارهاش یه قابلمه شله زرد یا آش نذری بود
شاید چون باورها ساده بودن
حالا حتا امید هم نیست چه به آرزو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر