ظهر یه توک پا رفتیم خیابانبهار و خرید. بالجبار باید از هفت تیر برمیگشتم
نمیدونم خر مغزم رو گاز گرفته بود یا چی که از اونطرف رفتم؟
خونة من بین شریعتی و مفتح یا هفتتیر، در نتیجه از هر طرف بیا یک مسیره و منه احمق امروز از هفت تیر رفتم
قیامت که میگن هماین روزاست
پدر اولاد نمیشناخت، از سر و کول هم بالا میرفتن
از هرطرف راه بسته بود و ازدحام آدم و ماشین با هم و ترافیک هم قیامت
و سیل جمعیت بودکه از شما میدان هفتتیر به سمت چهار طرف هجوم میبرد و نقطهای متوقف میشد
نوک پرهای زرد رنگی علمی از دور پیدا بود و میشد حدس زد چه خبره
یعنی منکه فکر کردم چون اجازه ندادن امسال هیچ هیئاتی علم راه بندازه یه خبری شد
تا بالاخره
ده دقیقه طول کشید که از کمر کش مفتح شمالی برسم تا چراغ هفت تیر
دو وجب راهم نیست سر جمع
و اونجا بود که فهمیدم نه انقلابی در پیشه و نه هینات عزاداران حسینی. البته یه چند نفری پشت اون علم یه زنجیری میزد
نه به تعدادی که بهش بگی هیئت عزاداران حسینی
پس فکر میکنی اون همه ازدحام برای چی بود؟
غذای نذری امامحسین. باور کن ماشینهایی دوبله میزدن کنا و چندتا چندتا میپریدن توی صف
که بیشک آخرین وعده ذایی که خوردن خیلی بهتر از اون نذری چرب و چیلیست
پس چی اونها رو میآره پایین؟ اعتقاد به معجز در غذای امام حسین؟
یا هر چه مفتش نکوست؟
چی؟ اگر این باور و اعتقاد معجزه را از انسان بگیرند چی از اون بهجا میمونه؟
چی میتونه روی زمین و با این همه سختیها بندش کنه؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر