۱۳۸۸ آذر ۱۱, چهارشنبه

دبستان دیده‌بان



یادش بخیر اون قدیم‌ها تنها عزای دنیا رفتن مدرسه و درس خوندن بود
بدترینش صبح بیدار شدن
بخصوص برای فلک‌زده‌ای که هنوز هوا تاریکه و سرویس مدرسه می‌اومد دنبالش
خواب و نیمه خواب به یکی از صندلی‌های آخر می‌خزیدم و باقی رویا بینی در مسیر ادامه داشت
یه‌وقتایی چشم باز می‌کردم و می‌دیدم سرویس پر از بچه است و حسابی روز شده
زردی آفتاب تا وسط خیابونا ریخته
وای که همون موقع دلم می‌خواست از خجالت آب بشم
سال چهارم پنجمی که شدیم دیگه خوده کرم و بچه‌ها حال نمی‌کردن خواب باشم و بالاخره یکی بیدارم می‌کرد
با تمام این احوال خانم والده و حضرت پدر فقط به دلیل اسمی بودن مجموعه فرهنگی پارت در پرانتز « دیده‌بان » بود که خیال‌شون تخت می‌شد بالاخره این همه استعداد به زور، بهترین مدرسه‌ها شکوفا بشه
غافل که استعداد در این خواب بیداری که گاهی تا کلاس هم ادامه پیدا می‌کرد
بشم پرفسور انیشتن یا مادام کوری و چه بسا هلن کلر از آب دراومده باشه؟
خلاصه که این‌که من هیچ وقت هیچی نشدم مال همین مدرسه نمونة ملی بود که مثل چرخ گوشت شاگرد اول بیرون می‌ریخت
الا من

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...