صبح به حال مرگ رسیده بودم. یه حسی بهم گفت یکی پشت خطمه
همراه رو روشن کردم به سه دقیقه نشد که زنگ خورد
بعد از مکالمهای کوتاه برای دیدار با یک استاد به خونهای دعوت شدم
شرابی که مستی داشت، خیلی کهنگی نداشت.
هنوز زمان میخواد تا این شراب مستی و بیهوشی بیاره
این نوع مستی و مدهوشی رو از یکی دوتا استاد دیگر پیشتر تجربه کردم
از خیلیها هم چیزی ندیدم جز آرسن لوپنیسم
مثل مورد یکیدو ماه پیش و کلینیک موجودات غیرارگانیک
میبینی؟
اینا که دیگه دست من نیست.
خودشون پیدا میشن
منم همیشه استقبال میکنم چون هنوز هیچی نمیدونم
محیط خوبی بود.
بانوی صاحبخانه پر از انرژی مثبت و مکانش هم نیکو بود
ولی به نظرم اونهام بدتر از من گم شده بودن
اما گم شدههایی رده بالا
یعنی فهمیدن یه چیزایی هنوز جا نیفتاده.
هنوز تصویر این عکس پولارید قدیمی به تمام به وضوح نرسیده
در نتیجه در نقطهای در نقطهای مسیر مشترکمون که خیلی صادقانه و به لفظ خودم خطابم کرد همکلاسی
میدونستم ما متعلق به دو مسیر خاصیم
طولانی شد بیا پست پایین
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر