۱۳۸۸ آذر ۱۳, جمعه

وایستا دنیا من می‌خوام پیاده شم



بدترین وضعیت، گیر کردن در شرایط موجود منه
اگه ول کنم برم ، می‌شم مادر ظالم و خودخواهی که بچه مریضش را گذاشت و رفت
بمونم هم می‌شم ، مادر بدبخت و فلک زده‌ای که گیر زور اولاد افتاده و باید یک تنه تقاص تمام کاستی‌های دنیای رو برای دختری بده که الان باید خودش خانم یک خونه بود
من در سن پریا،
پریا را به دنیا آوردم.
عقلم هم خوب می‌رسید.
البته گو این‌که اگه می‌رسید نمی‌ذاشتم اتفاق بیفته
ولی با این‌ها هم خونه اداره می‌کردم و هم به امور ارثی‌م می‌رسیدم و.......... تا الی بدبختی
اما بچه بیست سه ساله من توقع داره در هر شرایط زور بگه، بخوره و بخوابه و به کسی هم جواب پس نده
اسمش شده بیماره
یعنی واقعا باید تاوان این بیماری را من به تنهایی بپردازم. هر لحظه فکری جز مرگ نمونده برام. همه‌اش باید به این فکر کنم که هر روز یک قدم به مرگ نزدیک می‌شه و باید زودتر جراحی بشه و هم‌چنان فریاد می‌کشه
در تصادف و بیماری خودم این‌طور نبریدم که الان بریدم
فکر می‌کنه با " جراحی " نکردن و مُردن از همه عالم و آدم انتقام می‌گیره؟
فکر کن کجا گیر افتادم.
بابت لیوان آب میوه نعره می‌زنه که چرا ازم نپرسیدی و آوردی؟ بوی مردنم میاد؟
بابت غذا همین‌طور
می‌دونه نباید غذای بیرون و مونده و هله هوله بخوره
عمدا زنگ می‌زنه پیتزا بیارن و قابلمه غذا رو با حرصم می‌ریزم دور
یک بازی روانی دقیق
می‌دونم باید برای مدتی بذارم برم
خودش بمونه و خودخواهی که نمی‌ذاره آرومش بگیره
قسم می‌خورم از خودخواهی زیاده هم بیمار شد
وقتی از چهار طبقه پرید پایین فقط برای این‌که روی پدرش رو کم کنه
و من همه این سال‌ها چه‌قدر تنها بودم
چون دستش به پدر نامادری و.... عالم و آدم نمی‌رسه همه انرژی‌ش را گذاشته روی من.
تا انفجار فاصله‌ای ندارم
همه قراره یک‌بار بمیریم.
نمی‌دونم تاحالا چند بار مردم ؟
کاش به یکباره صحنه سفید و نورانی بشه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...