۱۳۸۸ آذر ۲۴, سه‌شنبه

صبح بخیر هم محلی




سلام
سلام
صبح بی و با عشق همگی بخیر
می‌خوام یه کلاب تاسیس کنم.
باور کن.
شوخی زیاد می‌کنم اما گاهی هم حرف جدی می‌زنم
تقریبا روزی بیست و چندتا آدم تنهای مثل خودم آویزون روزگار
هر روز به این‌جا سر می‌زنند. این صرفا آمار مجردینی‌ست که می‌شناسم بین شما
خب تو که تنها، منم که تنها، او یکی هم که تنها پس چرا ما یه کاری نمی‌کنیم که از این تنهایی در بیاییم؟
از قرار همه به‌قدری وحشتزده شدیم که به سکوت و وبگردی دل‌خوش می‌کنیم و ثانیه‌ها را ورق می‌زنیم
پس لابد مشکلات روحی یا محسنات روحی مشابه هم داریم؟
خب بیاید دور هم جمع بشیم
یکی بهم گفت: کاریابی، یه موسسه کاریابی بزن که هم خودت سرکار باشی
هم دیگران را بذاری سر کار
می‌شه حکایت کلاب تنهایان تهران
چطوره بد فکری نیست؟
یه کلاب مجازی یا غیر مجازی؟
من‌که مردم از مجاز خدا خودش جمع کنه هر چه تلخ و حقه بازه در مجازه
خلاصه صبح بخیر هم محلی
امروز این‌ورا آفتابی و از کلة صحر زیر گذر رو آب و جارو زدم
شمعدونی‌هارم نم زدم
که روز
با نور و زیبایی و طراوت آغاز بشه
در ضمن نون داغ بربری و
کره و
سرشیر کوکب خانم هم موجوده با تخم مرغ محلی، حسنک کجایی



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...