تو که منو میشناسی، حدس بزن
فکر میکنی چند صفحه کار کرده باشم؟
.
.
.
خیلی
بیمعرفتی
اگه حتا به یک خطش فکر کرده باشی
یعنی از صبح تا شب اینهمه دارم میگم و میگم
میتونی فکر کنی با زور و قرار و مدار
میشه هیچ ، هیچ کاری انجان داد
دروغ چرا. اصولا امروز کاری نبودم
یعنی نه که نه ها
هربار کار رو باز کردم دیدم تخیلاتم به سمت بالکنی میکشه
و بهار
بهار هم که مثل خدا با عاشقیت نرو که نیست هیچ
اصل عاشقیته
خب الان با این همه غصهای که در دل دارم
از تنهایی، بیهمزبونی و اینا
میخوای بتونم به مشکلات هومان و ماهور فکر کنم؟
از هر جا ولم کنن لای این گلها سر در میآرم
خب ببخشید این دیگه تقصیر من نیست، از اول که گفته بودم همه چی با شنبه آغاز میشه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر