۱۳۸۹ فروردین ۱۸, چهارشنبه

یه خورده فکر کن




عصر که نه، دم دمای غروب به وقت دلتنگی یک پست نوشتم و برداشتم
یعنی بعضی وقت‌ها می‌ترسم جواب کسی رو بدم
نه که باید مسئولیت جایی که ایستادم رو به‌تمام به گردن داشته باشم
اما در این‌که بعضی با ایمیل از خجالتم در می‌آن و نمی دونم کی و یهو از کجا پیداش می‌شه
و صریح تر از مادرم منو مواخذه می‌کنه
اول می‌بره بالا بعد از اون بالا با مخ می‌کوبونت زمین
مسئولیت جار زدن احوالم با من و چشمم چهارتا وقتی با این همه باور به معجزه
نه مثل همه اون‌ها که حتا باور خدا رو از دفتر خط کشیدن
می‌آم ساده‌لوحانه نشون می دم، ببین من‌که از صبح با این همه بزو میش بیاری باز با روی زیاد
از نو زاده می‌شم و آغاز می‌کنم، یه‌وقتایی سراز چاه جهنم و محلة بد ابلیس هم در می‌آرم
اما با صبوری و ژانگولر بازی با شناخت حال خودم و قیام بر علیه احوال بدم
دوباره از جا برمی‌خیزم و صبح روشن فردا رو هم می‌بینم و می‌گم
: این نیز هم گذشت
واقعا گاهی به‌قدری بچه می‌شم که دلم می‌خواد به کل کامپیوترم رو بندازم تو حیاط
که دیگه وسوسة نوشتن سراغم نیاد
تو این دنیا هر کاری بکنی، یکی هست خوشش نیاد
و خیلی‌ها هم استاد حال گیری و خمار کردن تو و امثال تو‌اند
خدایا چرا گاهی آدم‌هات دلم‌رو چروک می‌کنند و حالش‌رو می‌برند
واقعا کدوم بندة خدا خوشش می‌آد که خدا رو خوش بیاد؟

برم یه خورده فکر کنم




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...