یکی از ممنوعهجات درگاه، حرم حضرت پدر
رفتن به کوه و صحرا و ولو شدن بر سینة دشت ، برابر چشمان آسمان نیلگون بود
یعنی
اصولا
چه معنی داشت، اهل حرم دل به صحرا بزنند؟
یعنی که چی بشه اونوقت؟
مگه خونه و حیات به اون بزرگی رو از ما گرفته بودند که به بهانة سیزدهبدر بریم بیابون؟
از جایی که خانم والده، همیشه تنها و تنها ساز خودش را میزد
و طبق سنت قدیمی اهل بیت بیبیجهان شب دوازده فروردین یک جا جمع میشدند
صبح کلة صحر سیزده بدر همگی راهی ده نارمک و شیرینترین خاطراتم را در این سیزده مبارک میساختم
هنوز هر شب سیزده کانون ادراکم در نقطة بلوغ جابهجا میشه و به سیزده بدرهایی میرم
که به سختی میشه ازش دل کند
از شرارت و دیگهای آشرشتة عصرانه
از سفرة غذایی که همة فامیل را دور خود جا میداد
اینها همچنان بازماندة قوانین بیبی بود
شاید هم قوانین لری و ایلی که بیبی با خودش به پایتخت آورده بود
و در آخر اسفندی بود که دود میکرد. مبادا بچهها و نوهها به چشم حسود گرفتار بشن
ماهیها را آزاد میکرد و به آب روان میداد تا مسیر زندگی تا آخر سال
همینطور سهل و روان در امتداد باشه
سبزهها رو محکم میچرخاند و با آخرین قوا به آب میداد
دخترها به نیت خونة بخت سبزهها رو گره میزدند
زنها در دل به حماقتهای شان میخندیدند
و با ایما و اشاره به زبان متاهلی با هم حرف میزدند با ترجمة بیت معروف
سیزده بدر سال دیگه، خونه شوهر
البته، بچههای عزیز اینا که گفتم، مال زمونه ما بود
بچههای این دوره به سبزه دل نبندید که کمبود مواد اولیه است و نهال بیشتر جواب میده
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر