۱۳۸۹ فروردین ۱۷, سه‌شنبه

هر لحظه زندگی و خواست بودن



بعد از عمری دوستی مسافر عزیز
قصد دارم این پست رو صرفا از باب غرغرهای شما بنویسم
راستش دروغ چرا؟
وقت حدوث رفتن،‌حتا دقیقه‌ای پیش‌تر به این فکر نرسیده بودم، مرگ چند قدم آن‌سو تر سرک می‌کشه
تا با هم زشت ترین رقص زندگی را انجام بدیم
یا من زشت‌ترین رقص را ببینم.
همه‌چیز خوب و سرجای خودش بود و در قلة موفقیت می‌درخشیدم
از خودم راضی و چشم به جاودانگی داشتم
حتا دقیقه‌ای زودتر، که نه ثانیه‌ای اطلاع نداشتم کنار جاده، بعد از سیسنگان سرک می‌کشه.
از سیسنگان به بعد هیچ یادم نیست
حتا اون صحنه هم یادم نیست.
تنها خاطرة من پس از خروج ثبت شده
که اطلاعات آن‌سویی هم به کار این سو نیاید
گو این‌که وقتی برگشتم، سال‌ها طول کشید تا بفهمم چه حدوثی را به تجربه نشستم؟
و چه‌طور کل زندگی‌مون از ریخت افتاد
عکسی که در محلول زمان ظاهر می‌شد و تو هنوز و هم‌چنان در حال رمز گشایی تک به تک این کدهایی
مسافر عزیز یک‌بار برو، مثل من خواب رو گم می‌کنی
همیشه در هول و ولایی و نگرانی که همه چیز مونده و هر لحظه ممکنه وقت رفتن برسه
این خیلی بهتر از گمان جاودانگی‌ست که در آن همه کارها حواله‌ت به فردا می‌شه
ما همیشه اخبار مرگ دیگران را می‌شنویم
خبر:
- فلانی به رحمت خدا رفت.
واکنش:
- اه !!!!!!!! کی؟؟؟؟؟؟؟؟؟ آخی................ چه آدم خوبی بود.
همین‌جا کل خبر یک زندگی تا مرگ به پایان می‌رسه و چنان دور از دسترس که هرگز سراغ ما نخواهد آمد
در حالی‌که همین دور و بر است
حالا، تو فکر می‌کنی
ذهن من بتونه
در شبانه روز بیش از چهارساعت بخواب بره؟ یا یک گوشه بنشینه ؟
این یعنی هر لحظه زندگی و خواست بودن
نه به انتظار مرگ سرودن





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...