۱۳۹۴ فروردین ۵, چهارشنبه

جهان آرا





دخترک هنوز قدش به لب طاقچه نرسیده بود که به عقد پسر عموی‌ش درآوردند
تازه شانزده ساله بود و مادر دو فرزند که 
روزی کنار جویی، حین عبور 
یک جفت چشم سیاه دل‌ش را برد
دست و پای جوانک شکارچی و اهل تفنگ، 
چنان  لرزید  که از اسب افتاد
دخترک به کمک او شتافت و عشق رخ داد
از دخترش شنیدم که همون‌جا گاهی و پنهانی دیدار داشتند
این‌قدر که یک روز دخترک برهنه شد و با یک چادر شب از خانه‌ی شوی‌ش فرار کرد
بعد هم خین و خین ریزی و طایفه بازی و لر کشی

این عاشق شیدا کسی نیست جز 
بی‌بی‌جهانی که همه را از عشق منع می‌کرد
با اسم عشق تنش به لرزه می افتاد 
تا وقت رفتن، یواشکی اشک می‌ریخت و آه می‌کشید
گلستان و شاهنامه را از شوی‌ش حفظ شده بود
خاطراتش مملو از حضور اندک او بود که باقی عمر با خود حمل می‌کرد
زیرا
چند سال بعد هنگامی که بانو والده را باردار بود ؛ قدرت‌الله به سرطان باخت و در 29 سالگی رفت
جهان‌آرا را  با چهار فرزند بی‌پدر تنها گذاشت
گاه در نجواهای زیر لبی از عشق می‌خواند و قطره اشکی از چشم‌ش می‌افتاد
و ایمان داشت که:
هیچ‌وقت دو عاشق به‌هم نمی‌رسند
اگر هم برسند، یکی زودتر می‌ره و دیگری تنها می‌مونه
و من همیشه این صدا را در جانم حفظ و تکرار کردم
حتا در عشق‌م به دخترها تاثیر گذاشت
همیشه می‌ترسیدم عشق زیاده موجب از دست دادن‌شون بشه
و این هنگامی شدت یافت که شب‌ها مثل سگ زوزه می‌کشیدم، اشک می‌ریختم
و از خدا مرگ خودم را طلب می‌کردم، به‌جای عشق‌م
سی همین در همان ایام با خدا عهد بستم، او خوب بشه و من برم
و رفتم
سال هشتادهشت سی همین‌ فشارها رفتم
رفتم که به عشق‌م نچسبم
تا موجب آزارش نشم
دیگه هی بودم و هی نبودم و بیشتر چلک بودم
این وسط‌ها هم هی او می‌رفت و برمی‌گشت
و من هیچ اصراری به نگه‌داشتن‌ش نداشتم 
  تا زمانی که خبر از آزمون و ....  داد
 هنگام آزمون با شادی کنارش بودم
با هم تا محل رفتیم
 حتا بیرون ماندم تا به تمام، انرژی‌های قصد خودش وارد عمل بشه
نه دل لرزه‌های مادرانه من
و تا جایی ممکن کمک کردم بره
و با تمام وجود شاد بودم که داره می‌ره و بنا نیست بلایی به سرش بیاد
و این همه  
نسل به نسل طی شد 
سی همان نگاه اول عاشقانه‌ی جهان آرا و قدرت آلله

۲ نظر:

  1. این نظر توسط نویسنده حذف شده است.

    پاسخحذف
  2. اول که قربان، وقتی ترسی از گفتن نوع ازدواج خودم نداشتم
    از بی‌بی و عشق آتشین باکم باشه؟
    اصولن دریافتم، هیچ چیز مهمتر از چیز دیگری نیست
    اصلن هم اهمیتی نمی دم کی چه‌گونه می اندیشد
    همین‌طوری هم یک عمر سوژه ساز عالم و آدم بودم و شادم که فقط خودم را نقش کردم
    البته من هم خیلی کامل توضیح ندادم که
    1 قدرت الله شازده بود و خان و کسی نمی تونست روی حرف‌ش بلند بشه و کار به خین و خین ریزی برسه
    بعد هم پسر عمو به قاعده به‌قدری جهان آرا رو با هم‌دستی خانواده کتک می‌زد که
    بین این‌ها گم بشه انگیزه‌ی فرار جهان آرا
    اما بگم از عشق اول
    اصولن دیگه به عشق اعتقادی ندارم. چه در نگاه اول یا آخر
    به نظرم اگر شرایط هر دو متفاوت بود
    هیچ‌یک گمان بر عشق آتشین نمی‌زد
    به باورم عشق تنها مولود هورمون و منه خودخواه است که فقط می خواد
    گرنه بیرقش رو زمین نمی‌گذاشتم
    در دیدارها هم بگم
    می‌شه فهمید طرف به ما ربطی داره یا نه؟
    عشق و نگاه اول به نظر کمی مضحک می‌رسه
    با همه این‌ها لطف شما کم مباد

    پاسخحذف

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...