۱۳۹۳ اسفند ۱۴, پنجشنبه

دوستی خاله خرسه




دیشب تلفنی با دخترک حرف می‌زدم. از دهانم پرید:
 دو روزه کمی ناخوشم انگار
از اون‌جا به این‌جا چنان دادی زد که گوشی از دستم افتاد
که چرا نرفتی دکتر؟
و کوچکترین انتظارم می تونه از دختری که همیشه و تحت هر شرایط کنارم بوده این باشه که،
بدونه کلی از امراضم ذهنی‌ست
گرنه که مرض نداشتم این‌طور به دشمنی با ذهنم برخیزم
می‌گم:
 دخترم  اگه بنا باشه با هر حس ناخوشی بپرم دکتر که باید هر چی در می‌آرم خرج حکیم و دوا کنم
بذار امروز بگذره
اگر فردا بهتر نشده بودم، چشم دکتر هم می‌رم
کلی جیغ و داد کرده که بگه چه‌قدر نگرانم هست
دستش درد نکنه، باز به همینش هم راضی‌ام
می‌گم:
آدم که نمی‌شه به هر مرضی اجازه‌ی ورود بده
اگر بهش بخندم هر روز خودش رو می‌زنه به مریضی و از کار و زندگی می‌افتم
منم دیگه پیر شدم و باید به این شرایط عادت کنم
برای بهتر کردن حال‌م برمی‌گرده با فریاد می‌گه:
نه‌خیرم. چه ربطی داره؟
- پیر یعنی مامانی. نه تو. از وقتی به دنیا اومدم همیشه همین رو می‌گی. « دیگه پیر شدم »
مشکل شما شاید هورمونی باشه
- خب اونم می‌شه پیری دیگه؟
با حرص گوشی رو قطع کرد
طفلی می‌خواد بگه براش مهم هستم و ... اینا. اما بلدش نیست
در نتیجه رفت قهر تا اطلاع ثانوی



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...