مراسم چهارشنبه سوری در منزل ما کاملن لری برگزار میشه
مهم نیست پدر از کجای قلب زمین بوده
مهم گهوارهی مادریست که، لری لایلایی گفته
از همین روی
امشب مثل خانمها و از جنس لری
رفتم مطبخ و آستین رو بالا زدم به پخت، رشته پلوی مشتی، پر از زیره
بیبی میگفت: این رشته، رشتهی کار سال آینده میشه
نه که فکر کنی از همین رشتههای مغازهای
نه جانم
لرهای ولایت مادری تن به بیناموسی خرید رشته نمیدادن
البته اون قدیمیها
نه حالا که از ما شیکترن و کلفت فرنگی دارن
بیبی یک روز تمام وقت صرف ساخت انواع رشته میکرد
خمیر که آماده میشد، رشته و روی بند مخصوص پهن و خشک میشد
القصه که طبق معمول هر سال از خلوتی ساعت پیش از غروب چهارشنبه سوری استفاده جستم و
رفتم دنبال خرید و کار و زندگی
از غروب شمع روشن میکنم
به یاد عزیزان غایب
مثل پدر، شهرام و یا ژاله
این یکی ربطی به لرها نداره
رسم، ساخت خودمه
از بسکه پدر زود رفت و من همیشه کمش داشتم
شروع کردم به ایجاد هزار رسم، گول زننده
یک سینی هم شیرینی دارچینی مشت،
به مناسبت احترام به خودم پختم
به تجربهی من هستی، باور منه
اگه باور دارم، حق زندگی در بهترین شکل بهم داده شده
نمیشینم کسی بیاره تقدیمم کنه
باید همهی همهی همهاش رو خودم بسازم
شمع آوردم
عود سوزوندم
خانم والده سهمیهی آجیلم رو داد
کلی هم اتیش بازی از این بالا دیدم که مربوط به کوچه های اطراف بود
کلی ستاره که به عجله پر میکشید
با سرعت میرفت و به ناگه سقوط میکرد
امسال یه چیز جالب هست
که نه بالن سال گذشته و نه فانتوم
اما مثل موشک میرفت
همهاش نگران بودم، ممکنه اینها موجب آتش سوزی بشن؟
نمیدونم چهار پنج سالم بود شاید، شبی با بیبی رفتیم قاشقزنی
دم منزل داییجان کوچیکه که همسایه دست چپیمون بود
بعد هم دم خونهی داییجان بزرگه، همسایه دست راستی
و تا کی از خوشی خوابم نمیبرد که
هیچکی زیر اون چادر من رو نشناخت و یک عالمه بهم خوراکی دادن
ای قربونت بچگی
که همهی دنیا همینقدر دوست داشتنی و ساده بود
منو که نشناختن هیچ مادر مثل شیرشون هم که همراهم بود، لابد ندیده بودن
زیرا
دنیا کوچک کودکی، قدر همین حرفهاست نه بیشتر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر