امسال کلی از فرمول روباه و شهریار کوچک استفاده جستم
داستان اهلی شدن روباه
در مراسم باستانی دست بوسی، در روز اول فروردین یکهزار سیصد نود چهار
به جناب اخوی عرض کردم:
- برادر من. مگه دنبالت گذاشتن روز اول عید، از این جا بیرون نیومده، میآی خونهی من؟
کل اهن و تولوپ من برای عید تویی و بانو والده
تو هم که روز اول میای و میری، انگار عید برای من تموم میشه
از این روی لطف کن و اجازه بده یه نموره از دیدار امروز بگذره
بعد تشریف بیار بالا
هر روز آب و جارو کردم
گلها رو صفا دادم
دیوارها رو نم زدم، عطر بچگی برخاست
تا عاقبت امشب، از آسمان مهر فرو ریخت
قطرهای، اشک محبت
یعنی
از روز اول تا همین امشب همهاش منتظر بودم و مستقر در روز اول عید
از جایی که جایی برای غریب غربای دور هم ندارم
مراسم ختم میشه به آدمهای همین ساختمان
لابد یک روز هم همسایه پایینی میآد و یحتمل یکی دو تا هنر جو و
نوبت بازدید حضرت برادر میرسه که
اون هم در همان روز اول فروردین یکهزار سیصد نود چهار
به همسر بانوی حضرت اخوی عرض کردم:
فکر نکنی یه توک پا میآم بازدید
امسال حسابی دلم عید بازی خواسته
این همه دود کباب در حلق ما کردید، نوبتی هم که باشه نوبت منه
سی همین به شوهرت بگو.
منقل رو بهپا کنه و بگه کی بیام بازدید
حالا از فردا هم منتظر میمونم برم بازدید
به این میگن، مهندسی زندگی
دروغ چرا؟
پاسخحذفیکبار پاسخی به این کامنت نوشتم و دوباره پاک کردم
زیرا نمی دونم این تصاویر از کدام زاویهی دید است؟
ولی قسمت بالایی قشنگ بود
بسیار قشنگ و سپاس مرا با خود برد
اما قطعه زیرین مرا به سمت قضاوت نا بهجا میبره در حالیکه نمی دونم داستان از چه قرار بود و به من هم مربوط نیست که بدونم
فقط امیدوارم شبیه به آینده من نباشه
یر قربان
پاسخحذفناراحت نشدم که دلیلی نبود
اما نوعی بلاتکلیفی از متن دوم و اینکه واقعا پسرک کیست و داستان از چه میگفت؟
و حتا صادقانه تر اینکه گمان بردم هشداری بر آیندهی من و نوعی همزاد پنداری با آن بانو . ..... باید حس کنم؟
نمی دونم چرا فکر کردم بانو شبیه به من است!!
به هر حال خیر شما آزردهام نساختید
فقط ارتباط بین دو پارهی متن نامفهوم شد
خیر
پاسخحذف