دیگه رسیدیم به نقطهی معروف، تعطیلات کش دار
فرقی نداره در اینک کجا باشم
تهران و تنها یا در سفر و با جمع
دیگه از این جا به بعدش کش دار میشه
مگه میشه یک مملکت رو فلج کرد
اونم هفده روز تمام و آب از آب تکان نخوره؟
منکه حوصلهام سر رفته
حتا از نبود صدای فحش و ناسزای تاسیساتیهای محل و یا
صدای بوق خودخواهانهی ماشین ها
که میگه:
اون بیرون یک خبری هست و زندگی جریان داره
دیروز از یهجایی دیگه در دنیا رو بستم
گو اینکه میهمان هم آمد، ولی سعی کردم تصور کنم
در این جهان من هستم و من
تنهای تنها
نه کسی بیرون از دیوارها هست و نه حیاتی جاری
بعد از رفتن میهمان گرام که اصلن انتظارش را نداشتم
تلفنها رو بستم
به نت نیامدم و سعی کردم فقط صدای ذهن خودم رو بشنوم
اوه ه ه رفت بالای منبر که ، .... کلی
اصلن مهم نیست اگر ذهن کم بیاره
البته تا هنگامی که خودم بدونم همهاش محصول ذهنیست
اما از این هم خسته میشم وقتی مدام مجبورم مچ بگیرم که
اوکی
این درد نمیتونه مربوط به روح باشه که روح از چیزی درد نمیکشه
تا از شرش خلاص بشم
و اینکه آیا همهی جماعت به این وضعیت آگاهند؟
خب معلومه که نیستند
گرنه خودخواهی جهان رو زیر و زبر نکرده بود
منهم که مالی نیستم
با اینحساب آیا جماعت همگی شادند؟
باشند یا نه؛ بهمن چه ربطی داره؟
مال من به کی مربوط میشه؟
من فقط وقت کار به این چیزها فکر نمیکنم
وقتی هم کسی کار نمیکنه و همه رفتن تعطیلات
چه وقت کار منه؟
در نتیجه میمونم بین زمین و آسمون منه ذهنیم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر