۱۳۹۴ فروردین ۱۱, سه‌شنبه

تره به تخم‌ش می‌بره، حسنی به باباش




هیچ‌گاه عقل‌ت رو به‌دست دیگران نده که سر از ناکجا درمی‌آری

زمانی که طبقه‌ی بالا خالی شد و شاه‌داداش رفت زیر زمین و بنا شد، بالا بره اجاره
عزای دنیا به‌ناگاه برسرم حمله‌ور شد
کلی طول کشید تا بالایی‌ها تربیت شدن که:
بابا ، پدربیامرزها این‌جا آپارتمان و متراژش بالاست و ما هم هی دیوار برداشتیم و گذاشتیم
ندوید که کل خونه‌ی من به لرزه می‌افته
دنبال هم نکنید و .... الی آخر تا شده سالیان دراز این زیر با اون‌ها زندگی کنم
با همه این ها به خدا باور دارم و نظم دنیا
هنگامی که من بدی برای کس نخواهم
هیچ بدی به سمت من نخواهد آمد
و پرونده رو سپردم به حضرت والا
همسایه های تازه آمدن و من هم که همه‌اش خونه‌ و در نتیجه یکی دوتا رو بیشتر ندیده بودم
در واقع بانوی خونه که از همه مهمتر بود، رویت نشده بود
فقط یک‌بار تلفنی با ایشان صحبت کردم و تمنا که لطفن این پاشته‌ی کفش رو کنترل کنید
انقدر نکوبید توی سر من و رفت تا سنبل عیدانه و اهل بیت  رفتن سفر و
 پیغام شاه داداش که:
این‌ها با خودشون هم قهرن. خیلی بد اخلاق و بی‌تربیت‌ند
براشون هم چیزی نفرست
و منم بور شدم و رفتم توی لاک خودم
ولی از یاد برده بودم که در نظر اخوی گرام، 
همه ایراد دارند و .... فقط او و همسرش خوب دنیان
تا همین ساعتی پیش که شانتال دیوانه شد و خودش رو زد به زمین و آسمان


امروز میزبان فرشته‌ای از بهشت بودم
بانوی طبقه‌ی بالا با یک کاسه‌ی بلوری سوغات مشهد آمده بود برای تشکر سنبل و آشنایی
خدایا ذهن من رو هیچ‌گاه به نادر مسپار
که با لدر شخم می‌زنه به هر چه باور زیباست
خودش بداخلاق و گوشت تلخ و فقط در این جهان چهار نفر آدم وجود داره
خودش، همسر و اولاداش
باقی برن بمیرن و آدم نیستند، از جمله رفیق فابریک از بچگی تا حالا
مردای ایرونی همین‌طوری‌اند دیگه
یا دشمن زن و یا دشمن عالم به دفاع از زن
که این همه هم برمی‌گرده به موفقیت‌های اجتماعی و .... این های یک آدم که 
کجای احساس رضایت قلبی و آرامش ایستاده؟
بانویی زیبا 
درست برخلاف آن‌چه که شنیده بودم
خوش‌رو
با باورهای هم‌سان با خودم
انقدری که نتونستم جلوی زبانم رو بگیرم و نگم که: 
والا به‌من گفته بودن، شما دوست نداری با کسی ارتباط داشته باشی
یعنی خودم رو کشتم که نگفتم:
 بابا من یه چیزهای دیگه از شکل تا عمل‌ت شنیده بودم
ولی لپ‌م رو هی از تو گاز گرفتم که زبونم لو نده
یعنی چنان در شگفت بودم که باورم نمی‌شد این بانو سه ماهه بالای سر من و
من چه گمان‌ها از بابت‌ش به‌خطا نداشتم!!
و اگر آدم عاقلی بودم، روز اول به خودم می‌گفتم:
بابا ، پدر بیامرز. چه‌کسی  به نظر اخوی خوبه که مستاجرش خوب بیاد؟
و ای خدا چنی باید قوی باشم وسط این خانواده‌ی با عالم و آدم دشمن؟
من سی چی با کسی جنگ ندارم؟
من به کی بردم؟
معلومه. حضرت پدر
تره به تخم‌ش می‌بره، حسنی به باباش



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...